یادگاری

ساخت وبلاگ

زن شوهر جوانی شب هنگام سوار بر موتور سیکلت می راندند... آنها از صمیم قلب یکدیگر را دوست میداشتند.

زن: یواش تر برو من میترسم!

مرد: نه این جوری خیلی بهتره!

زن: خواهش میکنم، من خیلی میترسم!

مرد: خوب، اما اول باید بگی دوستم داری...

زن: دوستت دارم، حالا یواش تر برون...

مرد: منو محکم بگیر...

زن: خوب حالا میشه یواشتر بری...

مرد: باشه به شرط کلاه کاسکت منو برداری و روی سرت بذاری، آخه نمیتونم راحت برونم اذیتم میکنه.

روز بعد روزنامه ها نوشتند:((برخورد یک دستگاه موتور سیکلت با ساختمانی حادثه آفرید.))

این حادثه به دلیل بریدن ترمز موتور سیکلت رخ داد و یک کشته و یک زخمی داشت...

مرد جوان چون می دانست ترمز خالی کرده خواست از زبان همسرش جمله ی دوستت دارم را بشنود و همچنین خواست کلاه را بر سر همسرش بگذارد تا او زنده بماند.

 

   برگرفته از کتاب(( داستانهای کوتاه از نویسندگان بزرگ وناشناس))به کوشش حمیدرضا غیوری. مشخصات نشر:تهران:راستین 1389  ص126 و 127

 

     

وبلاگ یه پسر خوشتیپ به نام کمیل...
ما را در سایت وبلاگ یه پسر خوشتیپ به نام کمیل دنبال می کنید

برچسب : نویسنده : کمیل کامیابی kamyabik بازدید : 738 تاريخ : جمعه 27 تير 1393 ساعت: 21:01

خبرنامه